داشتم نوشته های وبلاگ قدیمیم رو زیرو رو میکردم رسیدم به این! به به!
8 سال پیش به چیزایی فکر میکردم.. چقدر قشنگ و هدفمند میدیدم خودم رو توی 46 سالگی. بچه هامو که دیگه نگو اصلا. پارسا و پریسا...:)) زنمم دست پختش خوب بوده. و معلمم هست! آخ جون! :)) .ولی خدا وکیلی الان که فکر میکنم وقتی من خسته و کوفته با دو تا کیسه فریزر توی 46 سالگی میرسم خونه چرا زنم ماچم نمیکنه؟؟ خخخخ. سعی کردم خیلی واقع بینانه آینده رو تصور کنم.کتاب هم ترجمه میکردما.. یه ماشین اشتراکی هم داریم. ذهنمم فقیره بدبختی.
این متنی که در ادامه مطلب میبینید من 8 سال پیش نوشتم. تصور خودم از خودم توی 46 سالگی..
الف. تو دست راستش دوتا کیسه فریزر بزرگه که توشون میوهست. تو دست چپشم چندتا نون. قَدماش آرومه و با ابهت، یه کت و شلوار که به آبی میزنه تَنِشه. تقریبا میشه گفت 6_45 سالشه. تموم صفات یه مرد خونه رو همراه خودش داره. وقتی رسید دم در خونهاش، فریزرارو زمین میذاره و کلیدشو از جیبش درمیاره،درو باز می کنه و ....
ب. تو آشپزخونه مشغول درست کردنِ شامِِ، همزمان با تماشای سریال داره برنج آبکش میکنه. بوی قرمه سبزیش کلِ خونهرو پر کرده. به قول شوهرش دستپختش حرف نداره! صدای بسته شدن در که میاد، میفهمه شوهرش از سرکار برگشته...
پ. صدای در خونه رو میشنوه، متوجه میشه باباش از سرکار برگشته..، از باباش یاد گرفته هیچوقت کاری رو نصفه رها نکنه! تند تند میخونه تا زود این بخش از کتابشو تموم کنه و بره ..
الف. ...از تو حیاط میگذره و چندتا پله میاد بالا. کفشاشو در میاره و با پا هُلشون میده کنار جاکفشی. تا میاد درِ حالرو باز کنه، متوجه میشه همسرش قبلا این کار رو کرده و همراه با یه سلام و لبخند داره دستاشو دراز میکنه تا وسایلو ازش بگیره. جواب سلامشو میده و همراه با لبخندی پررنگتر وسایلو تحویلش میده.
خانومِ میره تا وسایلو بذاره تو آشپزخونه، مردِ هم میره تا لباساشو عوض کنه و دستو صورتشو بشوره ...
...میاد میشینه رو کاناپه وسط حال. با صدایی بلندتر از صدای تلوزیون از خانومش میپرسه:بچه ها کجان؟
خانومش
هنوز تو آشپزخونهاس_جواب میده: پارسا تو اتاقشه داره این کتاب جدیدَتو
میخونه، پریسا هم همین یه ساعت پیش دخترعموش زنگ زد بهش،مثل اینکه کارش
داشت، اونم رفت خونه محسن اینا.
مردِ دوباره میپرسه: خودت کجایی؟ از شاگردات چه خبر خانوم معلم؟ _با لحنی عاجزانه_خانوم اجازه، میشه صدای این تلوریون رو کم کنیم؟
-نه خیر آقا! اجازه نیست، داریم تماشا می فرماییم. خبری نیست، موقع امتحانات بفهمی، نفهمی سرمون خلوته. در ضمن من فردا ماشین رو لازم ندارم، اگه خواستی، بِبَرِش...
پ. ...اون بخش از کتاب رو که تموم کرد از اتاقش میاد بیرون، به باباش سلام میکنه و میره جلوی کاناپه، روبهروی باباش زانو میزنه، در حالی که آرنجاش روی زانوهای باباشه میگه: بابا داشتم این کتابه که تازه ترجمه کردی رو میخوندم.حرف نداره...
-جدا؟
-آره،مخصوصا بخش هفتمش خیلی قشنگه.
-خب دیگه؟
-دیگه هیچی.
-چه خبر از هنرستانت؟
-خبر خاصی نیست، راستی امشب لیورپولو رئال بازی دارن... شرط میبندی؟
-آره، حالا سر چی؟
...
>رو این حساب که 26 سال بعده و منم الفم!
یادمه این پستت رو. منم نوشته بودم اگه خانومت رو ببینم بهش می گم برنج رو آبکش نکنه چون املاح و سبوسش از بین میره.
ولی الان ببینمش می دونی چی بهش می گم؟ میگم عزیزم همون آبکش کن انقدر کیفیت برنج ها بد شده و معلوم نیست چه نگه دارنده هایی بهشون میزنن که عقل حکم میکنه برنج رو آبکش کنی تا تمیز بشن.
چقدر تغییر کرده همه چیز.
آره یادش بخیر

برنج آرسنیک دار. روغن پالم دار. مرغ های هورمونی... خیلی خوب دووام آوردیم تا الان که نمردیم.
خواهش، به هرحال مطلب خوبی بود
خانومه= اون خانوم
مَرده= اون مرد
مشغول درست کردن شامه= مشغول درست کردن شام است.
کسره گذاشتن به جای ه تو این موارد درست نیست
مردِ غلطه.
خانومِ غلطه.
شامِ غلطه.
گِرِفتَم! تَشَکٌر!