-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریور 1403 22:56
شرایطش جور نبود و مام نخواستیم. همون کنار شیک و با کلاس وایسادیم. بدون تقلاهای بیهوده...
-
hell
شنبه 31 شهریور 1403 22:50
گاها میتونی از اینکه باید بشینی ساعت ها "با کون پاره گی ادیت بزنی" هم احساس خوشبختی کنی.
-
برعکس
سهشنبه 27 شهریور 1403 10:25
از اونجایی که همه به پایان اهمیت میدن. بنظرم مرگ باید شکوهمند باشه!
-
همینطوری
سهشنبه 27 شهریور 1403 10:22
نظر منو بخوای نود و نه درصد آدما بدختن. نو کَپ و تازه بدبختی آدمهای پولدار واقعی تره!
-
33سال زندگی خود را در یک جمله خلاصه کنید
سهشنبه 27 شهریور 1403 09:54
احتمالا بدون اینکه خودم بدونم، یه روزی آخرین پست رو توی این وبلاگ میذارم. و از الان بگم دنیا حتی بدون من هم جای تخمی ای هستش :|
-
کاوه بعدی ایران یک زن است
یکشنبه 17 مهر 1401 10:49
با قطع کردن چندتا گل نمیتونی جلوی اومدن بهار رو بگیری.. ندا، ستار، نوید، مهسا، حدیث، نیکا، سارینا... به نام تو که اسم رمز ماست شب مهسا، طلوع صد نداست بخوان که شهر، سرود زن شود که این وطن، وطن شود شباهنگام، میان کوچههاست به در کوبد، که نوبت شماست برادرم، که سنگر من است چو سایهسار روشن است دویدنش، فراخ سینهاش چو...
-
جوانان وطن
پنجشنبه 31 شهریور 1401 02:07
خب خب خب دوباره رسیدیم به این وبلاگ کوفتی. دوباره نت قطع شد و ما در حال گذراندن با اینترانت هستیم. امروز وسط درگیری ها بودم.. وسط اعتراضات.. و چیزی که نظرمو بشدت جلب کرد شجاعت دهه هشتادی ها بود.. بچه های 15-16 ساله بی پروا.. که نمیخوان بذارن جوونیشون و زندگیشون بدست دیو سیاه جمهوری اسلامی از بین بره. خیلی جرات داشتن...
-
6
پنجشنبه 10 شهریور 1401 05:25
چنان بیگانه ای که حتی نامم را نمیدانی
-
5
شنبه 22 مرداد 1401 18:08
لذت ببر از مردن خودت...
-
4
چهارشنبه 12 مرداد 1401 04:30
میتونست همه چیز چند لول بهتر باشه.. ولی حالا که نیست مهمم نیست.
-
3
دوشنبه 3 مرداد 1401 23:52
بعد از چند روز بالاخره امروز کونم گرفت پاشم تا آتلیه برم و کادوی تولد سارا رو بدم چاپ کنن. قبلشم با بهی خان هماهنگ کرده بودم که بعدِ کار بیاد پیشم. در واقع اول بهی رو دیدم بعد باهم رفتیم آتلیه. توی اون مدتی هم که طول کشید تا چاپ آماده شه رفتیم بستنی نعمت دوتا آیس پک زدیم. و بهی خان از داستانای توی شرکتشون برام گفت....
-
2
دوشنبه 3 مرداد 1401 23:29
پستای قبلمو داشتم میخوندم، خداییش چه روزهای بدی رو گذروندم. یعنی فاکداپ به تمام معنااااااا بودم. الان اوضاع بهتره.. دلم میخواد زر بزنم..
-
1
دوشنبه 3 مرداد 1401 23:27
آقا من دلم میخواد توی بعضی از پستام کاملا بی ادب باشم. مشکلی نیست؟
-
یه فصل دیگه؟
دوشنبه 3 مرداد 1401 23:25
-
یک از صفحه آخر
یکشنبه 23 آبان 1400 07:04
اندازه یه شب بیدار موندن و تا صبح یوتوب دیدن و موزیک گوش دادن و شکلات خوردن وجود نداشتی.
-
پنجاه و هفت از فصل دوم
سهشنبه 6 مهر 1400 23:30
تا حد ممکن سرم تو کون خودمه تو زندگیم ولی باز از کسشعر بودن یه سریا عقم میگیره. .. یعنی دلم میخواد بگم بهشون گوه تو اون اخلاق و رفتار و شیوه زندگیتون..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 شهریور 1400 13:59
کلی آدم بخاطر کرونا مردن، دل ما هم بینشون مرد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریور 1400 10:07
بیدار شدم. مامان هنوز نمیدونه خاله فوت شده. یه چندماه بسیار تخمی در انتظارمونه.. امیدوارم مامان بتونه هندل کنه...همین یه خواهرو داشت. + خاله کرونا گرفته بود. دو هفته ای بود توی بیمارستان بستری بود.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریور 1400 05:32
میرم بخوابم و میدونم احتمالا با صدای گریه های مادرم از خواب بیدار خواهم شد
-
پنجاه و شیش از فصل دوم
پنجشنبه 4 شهریور 1400 01:54
با وجود همه تیرهگی های دنیا، یکی از چیزایی که باعث میشه زندگی رو دوست داشته باشم اینه که میتونم از ساعت دو شب تا یازده صبح توی اتاقم با خودم تنها باشم..
-
پنجاه و پنج از فصل دوم
جمعه 29 مرداد 1400 06:48
دوباره این سوال پیش میاد که چطوری باید اتفاقاتی که اتفاقی هستن رو از اتفاقاتی که اتفاقی نیستن تفکیک کرد؟!
-
پنجاه و چهار از فصل دوم
پنجشنبه 28 مرداد 1400 05:18
سینهام میسوخت. از خواب پریدم. اینروزها مدام توی سرم صدای نوتیفیکیشن اینستاگرام میشنوم. گاها تشخیص اینکه صدا از گوشیام میآید یا توهم است برایم سخت میشود. گوشیرو چک میکنم. چیزی نیست! بیاد میآورم که اصلا منتظر پیام کسی نبودم.. نه که کلا نبودم.........ولی خب! چه میتوان کرد! امیدوارم ذهنم هرچه زودتر این...
-
پنجاه و سه از فصل دوم
جمعه 22 مرداد 1400 01:52
در واقع با آدمی که حرف خوب واسه گفتن نداره، هیچ حرفی ندارم..
-
پنجاه و دو از فصل دوم
سهشنبه 19 مرداد 1400 15:41
بعضی وقتام هرچی بیشتر آدم میشناسی تنهاتر میشی
-
پنجاه و یک از فصل دوم
جمعه 15 مرداد 1400 09:17
به شیرینی اون لحظه ای که وقتی گیمت تموم میشه و میبینی دوستت واست گیفت فرستاده.. دوستی که نه تا حالا دیدیش و به احتمال زیاد قرارم نیست هیچوقت ببینیش.
-
پنجاه از فصل دوم
پنجشنبه 14 مرداد 1400 19:26
من الان دیگه با نه گفتن و نه شنیدن هییییچ مشکلی ندارم! حتی اگه ناراحت بشم یا ناراحت بشن مهم نیست... خیلی عذاب آور بود که قبلا این مدلی فکر نمیکردم.
-
چهل و نه از فصل دوم
شنبه 9 مرداد 1400 08:09
واقعیت اینه که جدیدا من بیشتر وقتایی که حالم خوب نیست میام اینجا مینویسم. بعد اونایی که اینجارو میخونن فکر میکنن اوضاع من دیگه خیلی خرابه.. حالا شایدم اوضاعم خراب باشه ولی همیشه هم در این حد غمگین و کسشعر نیستم.
-
چهل و هشت از فصل دوم
شنبه 9 مرداد 1400 07:50
تو تخمی ترین حالتم بودم که بیلی آیلیش آلبوم داد... از این به بعد میتونم قشنگتر دپسُرده باشم.
-
چهل و هفت از فصل دوم
شنبه 9 مرداد 1400 07:49
- هنوز دوستایی داری که اگه چند روز نباشی حالتو بپرسن؟ -yes -پس دیگه غر زدنت واسه چیه؟؟
-
چهل و شیش از فصل دوم
پنجشنبه 31 تیر 1400 03:44
تنها موندن با خود مزخرفم. بهتر از بودن با کس دیگه ای بود..