جنگل آسفالت
جنگل آسفالت

جنگل آسفالت

بیست و پنج از فصل دوم

فوبیای اینو دارم که توی یه جمعی باشم که اونا منو توی جمعشون نخوان و روشون نشه بگن نمیخوان :|

بیست و چهار از فصل دوم

 بنظرم من آدمی ام که تا حد زیادی تحمل میکنم و نادید میگیرم.. اما وقتی اینا خیلی روی هم انباشته شه و به اون نقطه جوش برسه خیلی یهویی رفتارم عوض میشه. خیلی خیلی خیلی یهویی که طرف پشماش بریزه.. بعد میان میپرسن چی شده؟ چرا عوض شدی یهو....بعد من به یه دلیل نامشخص دوست ندارم و نمیتونم به طرف بگم به دلیل اون شونصد باری که منو ناراحت کردی و من اخلاقم باهات تغییر نکرد ولی تو بازم نفهمیدی اینطوری شدم. الانم خیلی اوضاع بدتر از اینه که با معذرت خواهی درست شه.. تممممام!

بیست و سه از فصل دوم

دل منم میگیره خب

بیست و دو از فصل دوم

تو یه موقعیت خاصی حتی خودخواهیاتم قشنگ دیده میشه...

بیست و یک از فصل دوم

خیلی بده آدم ترس از چیزی داشته باشه که وجود نداره..

مثل من که همچنان میترسم از دستش بدم با اینکه ندارمش

بیست از فصل دوم

اینکه شرایط طوری باشه که مجبور باشی هر روز بی تفاوتی های کسی که نسبت بهش حس داری رو تحمل کنی چه درده کوفتی ایه دیگه؟ یعنی همه چیز چیده شده تا هر روز شکنجه بشی؟

نوزده از فصل دوم

گه تو وابستگی. گه تو دلتنگی. گه تو دوست داشتن... زنده باد بیخیالی و بی احساسی و سنگدلی

هیژده از فصل دوم

شاید حالا آدم بتونه یه سریاشو پنهان کنه..یه سریاشو ماله بکشه.. یه سریاشو خفه کنه.. ولی دیر یا زود کمبودات میریزه بیرون از خودت.. در نهایت اون کمبودا یجایی خودشون رو نشون میدن

هیوده از فصل دوم

با احساساتت زندگی میکنی ضربه میخوری.. با منطقت زندگی میکنی حسرتش میمونه رو دلت :|

شونزده از فصل دوم

تصادفی با یکی آشنا میشی
ولی بعدش کارت به جایی میرسه که اگه با قطار تصادف میکردی کمتر درد میکشیدی.

پونزده از فصل دوم

بلد بود سلام کنه ولی همیشه بدون خداحافظی میرفت.

چهارده از فصل دوم

بانوی من
تو در من

سرگیجه های بعد از

نوشیدن شرابی

دوازده از فصل دوم

خب دیگه. صبح شدو ما دیگه کم کم بریم بخوابیم.

یازده از فصل دوم

گه تو اون لحظه هایی که گذشته ها رو مرور میکنی و دلت به حال سادگیت میسوزه... وای وای وای