جنگل آسفالت
جنگل آسفالت

جنگل آسفالت

پنجاه و پنج از فصل دوم

دوباره این سوال پیش میاد که چطوری باید اتفاقاتی که اتفاقی هستن رو از اتفاقاتی که اتفاقی نیستن تفکیک کرد؟!

پنجاه و چهار از فصل دوم

سینه‌ام می‌سوخت. از خواب پریدم. این‌روزها مدام توی سرم صدای نوتیفیکیشن اینستاگرام می‌شنوم. گاها تشخیص اینکه صدا از گوشی‌ام می‌آید یا توهم است برایم سخت می‌شود. گوشی‌رو چک می‌کنم. چیزی نیست! بیاد می‌آورم که اصلا منتظر پیام کسی نبودم.. نه که کلا نبودم.........ولی خب! چه می‌توان کرد! امیدوارم ذهنم هرچه زودتر این مسخره‌بازی‌ها را تمام کند. قطعا دیر یا زود به این‌هم عادت خواهم کرد، طوری که انگار از اول هم هیچ‌چیزی وجود نداشته. دلم برای وقت‌هایی که دوستم زنگ می‌زد و می‌گفت: «گوشــــــیتو چک کن!» تنگ شده. خیلی بی‌خیال بودم. حال خوب یا بدم ربطی به به حال خوب یا بد کَسِ دیگه ای نداشت.  همش منتظر شنیدن صدای نوتیفیکیشن گوشی نبودم. اصلـا به تخمم نبود دنیا و صد البته آدم‌ها! و نسبت به هیچ‌کس حس خاصی نداشتم. خلاصه که...دلم می‌خواد راحت بخوابم.

+ من، متاسفم اول برای ایران‌مون! بعد... متاسفم برای خودم.

پنجاه و سه از فصل دوم

در واقع با آدمی که حرف خوب واسه گفتن نداره، هیچ حرفی ندارم..

پنجاه و دو از فصل دوم

بعضی وقتام هرچی بیشتر آدم میشناسی تنهاتر میشی

پنجاه و یک از فصل دوم

به شیرینی اون لحظه ای که  وقتی گیمت تموم میشه و میبینی دوستت واست گیفت فرستاده.. دوستی که نه تا حالا دیدیش و به احتمال زیاد قرارم نیست هیچوقت ببینیش.

پنجاه از فصل دوم

من الان دیگه با نه گفتن و نه شنیدن هییییچ مشکلی ندارم! حتی اگه ناراحت بشم یا ناراحت بشن مهم نیست... خیلی عذاب آور بود که قبلا این مدلی فکر نمیکردم.

چهل و نه از فصل دوم

واقعیت اینه که جدیدا من بیشتر وقتایی که حالم خوب نیست میام اینجا مینویسم. بعد اونایی که اینجارو میخونن فکر میکنن اوضاع من دیگه خیلی خرابه..
حالا شایدم اوضاعم خراب باشه ولی همیشه هم در این حد غمگین و کسشعر نیستم.

چهل و هشت از فصل دوم

تو تخمی ترین حالتم بودم که بیلی آیلیش آلبوم داد... از این به بعد میتونم قشنگتر دپسُرده باشم.

چهل و هفت از فصل دوم

- هنوز دوستایی داری که اگه چند روز نباشی حالتو بپرسن؟

   -yes

-پس دیگه غر زدنت واسه چیه؟؟

چهل و شیش از فصل دوم

تنها موندن با خود مزخرفم. بهتر از بودن با کس دیگه ای بود..

چهل و پنج از فصل دوم

چقدر زمان و چند سال نیاز هست تا برامون روشن شه توی زندگی مهمتر از خودمون هیچکس نیست..؟

چهل و چهار از فصل دوم

اون دیگه نمیتونه منو بگیره از خودم.

چهل و سه از فصل دوم

وقتی کسی رو دوست داری یا باهاش صمیمی هستی... یعنی اینکه داری این اجازه رو بهش میدی که اگه دلش خواست بتونه دلت رو بشکنه. بتونه برینه به حس و حالت..
خیلی اینکارو کردم به امید اینکه شاید اینبار دلم نشکنه.. نشد.

چهل و دو از فصل دوم

چقدر حال و هوام تخمی بود امروز. اتفاق هایی که افتاد مثل بهم زدن میموند..
بهم زدن با کسی که خوشت میاد ازش. اون از چشمات افتاده. ولی تکه ای از وجودت هنوز دوسش داره.. ادامه دادن سخت.. ادامه ندادن پر هزینه..
یه جاهایی دیگه سر بودم.. مغزم کار نمیکرد. دلخور.. دلگیر. اه گوه تو این شیوه زندگی جدا.. دلم کوه و بیابون میخواد.. یه جایی که گم و گور شد توش. و بین این آدمها نبود ترجیحا..

چهل و یک از فصل دوم

چه فصل سردیست فصل زردِ تنهایی