جنگل آسفالت
جنگل آسفالت

جنگل آسفالت

جوانان وطن

خب خب خب دوباره رسیدیم به این وبلاگ کوفتی. دوباره نت قطع شد و ما در حال گذراندن با اینترانت هستیم.
امروز وسط درگیری ها بودم.. وسط اعتراضات.. و چیزی که نظرمو بشدت جلب کرد شجاعت دهه هشتادی ها بود.. بچه های 15-16 ساله بی پروا.. که نمیخوان بذارن جوونیشون و زندگیشون بدست دیو سیاه جمهوری اسلامی از بین بره. خیلی جرات داشتن واقعا.. و اینظوری بود که خود من اون وسط در برابر اینها مثل موش بودم.
خیلی فکر کردم که چرا اونها تا این حد شهامت و جسارت دارن.. انگار جمهوری اسلامی مارو اخته کرده..ولی واقعیت وقتی میرسی به بالای سن سی.. تنها به خودت فکر نمیکنی.. مسئولیتی که بر دوشت هست رو بیشتر از خودت بهش اهمیت میدی..من باید سالم برمیگشتم خونه چون مادر پیرم منتظر بود تا برم و شام درست کنم. فکر اینکه اگه اتفاقی برام بیفته چی ممکنه به سر مادرم بیاد کلا نابودم میکرد. ولی از طرفی نمیتونستمم خونه بشینم و توی این اعتراضات مثل تماشاگر باشم. هرچند شهامتم به اندازه نسل جدید نبود ولی نا امید کننده هم نبودم.

6

چنان بیگانه ای که حتی نامم را نمیدانی