جنگل آسفالت
جنگل آسفالت

جنگل آسفالت

چهل و شیش از فصل دوم

تنها موندن با خود مزخرفم. بهتر از بودن با کس دیگه ای بود..

چهل و پنج از فصل دوم

چقدر زمان و چند سال نیاز هست تا برامون روشن شه توی زندگی مهمتر از خودمون هیچکس نیست..؟

چهل و چهار از فصل دوم

اون دیگه نمیتونه منو بگیره از خودم.

چهل و سه از فصل دوم

وقتی کسی رو دوست داری یا باهاش صمیمی هستی... یعنی اینکه داری این اجازه رو بهش میدی که اگه دلش خواست بتونه دلت رو بشکنه. بتونه برینه به حس و حالت..
خیلی اینکارو کردم به امید اینکه شاید اینبار دلم نشکنه.. نشد.

چهل و دو از فصل دوم

چقدر حال و هوام تخمی بود امروز. اتفاق هایی که افتاد مثل بهم زدن میموند..
بهم زدن با کسی که خوشت میاد ازش. اون از چشمات افتاده. ولی تکه ای از وجودت هنوز دوسش داره.. ادامه دادن سخت.. ادامه ندادن پر هزینه..
یه جاهایی دیگه سر بودم.. مغزم کار نمیکرد. دلخور.. دلگیر. اه گوه تو این شیوه زندگی جدا.. دلم کوه و بیابون میخواد.. یه جایی که گم و گور شد توش. و بین این آدمها نبود ترجیحا..

چهل و یک از فصل دوم

چه فصل سردیست فصل زردِ تنهایی

چهل از فصل دوم

ته تهش باز من میمونمو  دلتنگی و این وبلاگ.. و یه مشت حرف..