جنگل آسفالت
جنگل آسفالت

جنگل آسفالت

هفت از فصل دوم

ارتباط با آدمها یکی از چالش برانگیز ترین و مهم ترین مسائل زندگی هر آدمیه.. و بنظرم ما باید از سنین پایین تر راجع به این مسئله خوب  آموزش ببینیم و یه سری چیزا و مهارت ها یاد بگیریم که به وقتش مثل خر تو گل گیر نکنیم :|

شِش از فصل دوم

بعد از مدت ها همینطوری الکی اومدم چندتا وبلاگ رندوم رو پیدا کردم و نگاهی بهشون انداختم... سطح محتوای وبلاگ ها به نسبت گذشته خیلی نزول پیدا کرده.. ولی هنوزم توشون نویسنده های قوی، یا نوشته هایی که ارزش خوندن داشته باشن پیدا میشه.

پنج از فصل دوم

موقع پیاز سرخ کردن همش تو فکرم بود. صداش. قیافه ش. دستاش. حرفاش رفتاراش. کارهاش. چه بلایی سر من اومده؟  اون چیکار کرد با من؟ خودم دارم اور ری اکت میکنم؟ یا واقعا داستانی بود؟ بعضا وقتا فکر میکنم نکنه از اولشم اصلا مهم نبودم؟ چطور میتونست توی بعضی مسائلی که واسه من مهمن  اونقدر خونسرد باشه؟ 
اصلا چرا اینا برام مهمن؟ مگه تموم نشد همه چیز با احترام.. مگه خودم بهش این اجازه رو ندادم که بره.. که دیگه نباشیم باهم. پس دیگه دارم فکر چی رو میکنم.
حتی همین الانم همه چیز برگرده مطمئنم دوباره همون تصمیم رو میگیرم. ولی چرا فراموش نمیکنم. چرا یادش میفتم حالم میگیره هی.. واقعا چی تو دلم مونده..

چهار از فصل دوم

روزهای تکراری بشدت ترسناکن و خیلی زشته زمان بگذره و پیشرفتی نکنی.. ولی من استاد گیر کردن تو این حلقه هام.  و میدونی هرچقدر بیشتر تلاش میکنم بزنم بیرون بیشتر گیر میفتم توش.. یه وضعیتی که بیا و ببین..

سه از فصل دوم

کل برنامه م واسه سال جدید اینه: کلا کارهایی رو انجام بدم که ته سال چهارصد عزت نفس بیشتری داشته باشم نسبت به الان.. عزت نفس میخوام فقط عزززززززززززززززت نفسسسسس

دو از فصل دوم

من آدم حسودی نبودم.از چیزایی که داشتم راضی بودم. توی دنیای خودم بودم و بد نمیگذشت..  اون دختره چیکار کرده باهام که اینقدر حسادتم زده بالا؟  الان چند روزیه بدجوری رفته رو مخم.. نه اینکه احساس خاصی بهش داشته باشماا. نه مسئله این نیست.. ولی حتی به وسایل اتاقشم داره حسودیم میشه.. امیدوارم که همش یه حس گذرای چند روزه باشه.

یک از فصل دوم

تا یه جایی میتونی به زندگیت برینی، بعدش باید توی ریدنات زندگی کنی