جنگل آسفالت
جنگل آسفالت

جنگل آسفالت

یادگاری از دوست

متین روبرو، ژاله سمت چپ و تی هم سمت راست میز نشسته اند. این دور را هم ما باختیم. متین کلافه شده از دس های مزخرف. ورق ها را جمع میکنم و شروع میکنم به بر زدن. در همین حین تی برای چندمین بار در هنسی اش را باز میکند و یک قلپ دیگر ازش میخورد. یک نگاه همراه با لبخند با حالت تعجب بهش می اندازم و تی در جواب با فشار هرچه بیشتر جرعه ای را که خورده قورت میدهد. متین چشمانش را میمالد و از خستگی آنها گلایه میکند. ژاله میگوید:«درستش میکنم الان»  از روی صندلی اش بلند میشود و یکی از چراغ هارا خاموش میکند و بعد به سمت آشپزخانه میرود و میپرسد:«چیزی نمیخواید بیارم؟» چند ثانیه میگذرد ولی کسی جوابی نمیدهد. من صورت متین و تی را چک میکنم و بعد از طرف همه میگویم: «نه»
تی بلافاصله یک نخ سیگار marlboro از روی میز برمیدارد و روشن می کند. اینبار نگاهش نمیکنم. سرم را پایین میدوزم و بازهم ورق هار بر میزنم. بوی سیگار، بوی الکل، بوی کوکو نویر را میتوانم حس کنم.  تی بوی همه اینها را میدهد. و خانه پر شده از این بوها. متین ژاله را صدا میزند و میگوید:«سریع بیا دس آخرم بازی کنیم»
ژاله می آید و من ورق هار را پخش میکنم. پنج برگ اول را به تی می دهم و منتظر میمانیم حکم کند. تی که حالا شالش روی گردنش افتاده و تمام موهایش قابل دیدن هستند پک عمیقی به سیگارش میزند و میگوید:«خشت» من بلافاصله ادامه برگ ها را پخش میکنم.
چند ساعتی هست که از آمدنم گذشته ولی خیلی متوجه گذر زمان نشده ام. خیلی وقت بود جایی نرفته بودم و با دوستانم قرار نگذاشته بودم. هرچند خیلی دوستی برایم باقی نمانده است دیگر. دوستان قدیمی و صمیمی ام در گذر زمان یکی یکی ناپدید شدند. در واقع من و متین هم با اینکه خیلی  خوب همدیگر را میشناختیم هیچوقت رفیق صمیمی نبودیم. یعنی موقعیتش پیش نیامده بود که با هم باشیم و خیلی باهم بگردیم. من و متین  اکیپ های جداگانه ای داشتیم. متین رفیق هایی داشت  که از جنس ما نبودند. فازشان متفاوت بود و اهل همه کار بودند بدون هیچ خط قرمزی. من خوشم نمی آمد با آنها وقت بگذرانم. هر روز همدیگر را میدیدیم ولی نه ما با آنها حال میکردیم، نه آنها با ما و بکلی راهمان جدا بود. اما خود متین نسبت به دوروبری هایش آدم متفاوتی بود. من هرچه بیشتر متین را شناختم بیشتر فهمیدم که نمیتوانم از روی کارهایش او را قضاوت کنم. برای همین بدور از اتفاقاتی که میگذشت من و متین رابطه خوبی داشتیم.  احساس میکنم هنوز متین همان متین قدیمی ست. همان آدم چندسال پیش. با تغییرات ظاهری جزئی . و امشب بعد از سالها که دیگر خبری از آن اکیپ ها نیست مرا دعوت کرده و اینجا هستم و با هم ورق بازی میکنیم. اولش فکر میکردم امشب قرار است یاد خاطره های مشترکمان را حسابی زنده کنیم، ولی جالب بود متین راجع به گذشته هیچ حرفی نزد. حتی هیچ سوالی در مورد بچه ها از من نپرسید. انگار متین دیگر علاقه ای به گذشته ندارد. انگار خیلی آدمها را در گذشته جا گذاشته..

از آخرین باری که ژاله را دیده بودم هم چندین سال میگذشت. چهره معصوم و دوست داشتنی بدون آرایشش هنوز توی ذهنم بود. که البته حالا خیلی بزرگ تر شده  و ژاله تا توانسته بود آن را زیر آرایشش پنهان کرده بود. ژاله از آن دسته آدمهایی بود که حالت معمولی چهره شان همواره همراه با لبخند است. تا جایی که یادم هست او همیشه میخندید و در عین حال خیلی  هم خجالتی بود. هنوز آن لبخند را روی چهره اش داشت. ولی کمرنگ تر. وقتی حرف میزد به صورتش خیره میشدم و چهرهء الانش را با چهرهء بدون آرایشش که توی ذهنم بود مقایسه میکردم. چقدر بی روح تر شده بود.
همه برگ ها را پخش کردم. و تی سریع اولین برگ را به زمین امد.  متین هم یک نخ سیگار از بسته marlboro روی میز برداشت و روشن کرد. و کام اول را به حدی عمیق کشید که احساس کردم همین حالا با اولین پک سیگارش تا فیلتر خواهد سوخت. دودش را بصورت کجکی به سمت بالا داد. بوی سیگار حسابی خانه را  پر کرده بود. از ژاله پرسیدم:«تو نمیخوای سیگار روشن کنی؟»
ژاله بلافاصله گفت:«اتفاقا من این سوالو میخواستم از تو بپرسم. تو هنوزم سیگار نمیکشی؟»
خندیدم و گفتم:«نه و هنوزم نمیدونم چرا نه!»
و متین گفت:«مگه ما که میکشیم دلیل دارم؟ اتفاقا ما باید جواب پس بدیم که چرا سیگار میکشیم»
 تی رو به من کرد و پرسید:«تو از اینکه سرطان بگیری میترسی؟»
 جواب دادم:«راستش تا حالا بهش فکر نکردم که آیا از سرطان میترسم یا نه، ولی دلیل سیگار نکشیدنم این نیست که بخوام سلامتیم رو حفط کنم»
متین گفت:«من از اینکه سرطان بگیرم میترسم ولی سیگار میکشم» بعد یک کام عمیق دیگر از سیگارش گرفت.
ژاله گفت:«بنظر من شاید سیگار تو درازمدت آدمو نابود کنه ولی برای کوتاه مدت بهترین مسکن برای اعصابِ. میدونی بعضی وقتا اگه آدم سیگار نکشه ممکنه به جاش کارای وحشتناک تری کنه»
 تی با تکان دادن سرش حرف های ژاله را تایید کرد و گفت:« اتفاقا من یه بار میخواستم خودمو بکشم. یعنی واقعا میخواستم اینکارو کنم. گفتم بذار آخرین سیگار عمرمو بکشم بعدش خودمو میکشم، ولی سیگارمو که کشیدم نظرم عوض شد»
یک نخ سیگار از marlboro روی میز برداشتم. متوجه بودم که چشمهای همه دارند حرکات مرا دنبال میکنند. و یکجوری که بهش آسیب نرسد گذاشتمش داخل جیب پیراهنم. بعد به ژاله و تی نگاه کردم و گفتم:«محض احتیاط من اینو نگه میدارم»
سه تایی خندیدند و من پیش خودم فکر کردم شاید روزی یاد گرفتم چطور با سیگار کشیدن خودم را آرام کنم.
[ادامه دارد؟]

نظرات 5 + ارسال نظر
آناهیتا جمعه 26 تیر 1394 ساعت 02:37

خب من تابحال سیگار رو تجربه نکردم, با اینکه خیلی دلم می خواس بکنم اما به دلیل یه سری خط قرمزا, و اینکه بنده کلن استعداد زیادی در معتاد شدن به هرچیزی :| رو دارم دیگه سعی کردم در حد امتحان هم انجامش ندم...

اما همونطور ک گفتم به چیزای زیادی معتاد شدم, به چیزای خیلی مسخره...حتا به یه سری رفتارا, و می دونم اعتیاد دقیقن چجوریه. ترکش خیلی خیلی سخته مگر اینکه یه چیزی پیش بیاد و آدم رو کلن ازون چیز بککنه یا که متنفر کنه... گرچه بازم یه سری وسوسه سراغش می اد و یه سری تفکرات.. اما خب.. باید قوی بود

اگه بحث اعتیاد باشه مسلما خیلی چیزای بهتری از سیگار وجود داره که بهش معتاد شد.. اگه تبدیل بشه به عادت واقعا بدرد نمیخوره. کار بسیار بجایی کردی که امتحانش نکردی.

میدونم. عادت واقعا ترکش سخته. غیر ممکن شاید..

لَ یـا جمعه 26 تیر 1394 ساعت 01:10

شاید چون به قصد حس گرفتن رفتی سمتش. میدونی!؟ فک کنم همه چی یه بازی ذهنیه. و یه شبکهء پیچیده ای باعث بهره مندیها میشه! هوم؟! :-؟
مثلن من با این ذوق دوستش دارم که آخ جون یه کار خلاف! آخ جون یه کار یواشکی! آخ جون یه کاری که اگه بابام بفهمه کله مو میکنه! و این ناخودآگاه همهء حسای خوبو میده بهم :))
البته وقتی هم حالم بد باشه نباید بکشم. چون حال بدمو تشدید میکنه. میشینی کنج کافه فک میکنی آه خدایا چه همه غم و مصیبت که فقط از آن ِ منه در سراسر زندگانی و آیا کافی نبود و شانه های ظریف من طاقت حمل این بار سنگین را دارد و یه سری فلسفه بافی مضحک! کلن سیگار درصدیش فاز و اداست. به این جهت :))
خلاصه که عب نداره خیلی هم قدر بدون این قضیه رو! بالاخره هر کس سیگار خودشو داره، به عنوان یه نماد اگه نگاش کنی!

آره توقع ام از سیگار خیلی بالاست فک کنم. ولی من کم ندیدم آدمهایی که یه حس وصف نشدنی از سیگار کشیدن میگیرن.. یه چیزی مثل ارگاسم شاید. یه چیزی که حتی وقتی به جون عزیزترین کسشون قسم خوردن که دیگه نمیکشن. بازم وقتی بوش رو حس میکنن. دست و پاشون شل میشه.. و آخرشم نمیتونن مقاومت کنن. میدونی من اینو میگم. مگه میشه یه نخ سیگار این همه جذاب باشه برا آدم؟ چه لذتی پشتش هست یعنی؟ چرا من نمیگیرم اینو. چرا وقتی سیگار میکشیدم همش باید التماس میکردم لعنتی یه لذتی بهم بده دیگه.. شاید بیشتر از 20-30 تا نخ سیگار حروم کرده باشم ولی هیچی.. :|
با جمله آخرت موافقم. من خودم یکی از اعتیادام گیمه و بنظرم اون لذتی که ازش میگیرم خیلی هم دزش بالاست.. در صورتی که شاید برای خیلیا حوصله سر بر باشه.
بهرحال من هنوز امیدوارم شاید تو خدمت یه چیزایی یاد گرفتم :))))

لَ یـا چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 23:29

+ شبیه داستان بود

فکر کنم سیگارم یه چیزی باشه مثل شکلات مثلن :| یه عده دوست دارن یه عده نه. یه کم احمقانه بنظر میاد ولی خب خیلی دور از این نیست :))
من از بچگی خیلی دوست داشتم. تا جایی که خواب میدیدم دارم سیگار میکشم مثلن :)))
بعد دیگه... کشیدنشم واقعن خیلی لذت میده بهم. یه جورایی فکرمو باز میکنه وقتایی که میخوام کار کنم. یه جورایی آروم میکنه. یه جورایی سرخوش میکنه. کلن خوبه. کنترل شده ش خوبه! ووی دلم خواست که چی کنم حالا -_- :))

+ بیشترش داستان بود

من واقعا متاسفم برای خودم که از سیگار نمیتونم هیچ حسی بگیرم :)) خیلی حیفه. با اینکه خیلی وقتا امتحان کردم ولی سودمند نبوده هیچوقت.. اثری روم نداشته.

شمیم چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 05:27 http://badbadake-sefid.blogsky.com

حرفام نصیحت گونه بود .احساس مادری بهم دست داد .در مورد سوالت هم بی خیال...

مرسی.

شمیم چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 02:46 http://badbadake-sefid.blogsky.com

آروم نمیشی باور کن... با اولین پک چنان احساس گناهی بهت دست میده که دوست داری بمیری واسه همین پک های بعدی رو سریعتر و عمیق تر میکشی و بعدتر هم حس خاصی نداری و فقط عادت کردی بهش همین...آره مااااادر

با حرفات موافقم. من خودم سیگاری نیستم نمیتونم نظر کارشناسی بدم در این مورد ولی میدونی بنظر من محاله سیگار کشیدن حس نده به آدم... اونی که داره روزی یه بسته سیگار میکشه رو نمیگما.. آره اون فقط عادت کرده. ولی کسی که شبی یه دونه یا دوتا میکشه خیلی حس میگیره ازش.. طبیعتا باید اینجوری باشه.
اینکه گفتی آره مادر یعنی خودت سیگار میکشی؟ یا میکشیدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد