جنگل آسفالت
جنگل آسفالت

جنگل آسفالت

حضرت مادر

دلم می خواست توی آغوشش بودم. دلم میخواست میتونستم صورتمو به صورتش بچسبونم و پیشونیشو ماچ کنم. دلم می خواست دستامو گره میکردم دور کمرش.. دلم می خواست دستاشو میبوسیدم هر دقیقه و بهش میگفتم غصه نخور، همه چیزو درست میکنیم. دلم میخواست سرمو میذاشتم روی پاهاش و تلوزیون نگاه میکردم. اون زنی که پیر شده دیگه مادرمه. و خدا میدونه هیچ چیز توی دنیا برام با ارزش تر از اون نیست. راضی ام بمیرم اما نبینم توی چشماش غم هست.
وجودم به وجودش بسته ست. همین که نفس میکشه یعنی من خوشبختم.

نظرات 4 + ارسال نظر
Baran شنبه 25 شهریور 1396 ساعت 10:30 http://haftaflakblue.blogsky.com/

سلامت باشند و باشید..

مرسی و متشکر

نون.ی.ر پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 11:55

خدا نگه داره سایه ی خوشبختیت رو روی سرت

مـــرسی

ندا پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 00:30

خدا حفظ کنه سایشون رو بالا سرت. ایشالا همیشه زنده باشن

مرسی

هوالعشق چهارشنبه 22 شهریور 1396 ساعت 22:59

خدا حفظشون کنه براتون
هرچی زمان میگذره و بزرگتر میشم بیشتر میفهمیم مامان بابا داشتن بزرگترین نعمته.به خصوص وقتی ازدواج میکنیم

مرسی.
خیلی خیلی با ارزشن..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد