سلام کاملا موافق هستم که انسان زیاده خواه هست. یه چیزی هم میشه گفت اینکه ما چیزهایی که بعدا به دست میاریم، زمانش گذشته؛ مثه یه قهوه که دوست داری اما وقتی سرد شد دیگه دوستش نداری و نمی نوشی. به همین خاطر هست که میگم انتخاب محدود! زمان محدود! وقتی زمان یه چیزی گذشت دیگه به درد نمیخوره!
سلام. اره خب من این قسمتشو قبول دارم. فایده نداره لباس آرزوهامون وقتی پوشیده بشه که دیگه برامون تنگ شده. یا آرزوهامون وقتی برآورده شن که تاریخ انقضاشون گذشته باشه.
برعکس بهش نگاه کنیم؟ خیلی چیز هایی که در اختیار داریم، به علت محدودیت انتخابی باب دلمون نیستن و چون چیزی که در اختیار داریم رو دوست نداریم، پس...
درست، من اسم همینو میذارم نمک نشناسی! ولی حرف من اینه که این داستان حتی برای چیزهایی که ما بعدا هم بدست میاریم صدق میکنه. نمیتونیم اینو نپذیریم که انسان ذاتا زیاده خواهه، طمع داره، هرچقدرم خوب باشه باز یه مقدار کمی از حسادت توی وجودش هست..و خیلی خصلت هایی که نتیجتا باعث میشن انسان از اون چیزی که هست و داره خوشحال نباشه، و برعکس در صدد چیزهایی باشه یا حسرت چیزایی رو بخوره که ممکنه هیچوقت بدست نیاره..
مثل عروسکای پشت ویترین ...اول آرزوتن بعد از به دست اوردن چند روزی ذوقشو داری بعدش میفتن یه گوشه و بعد ترش باید شانس بیارن تا مورد ازمایشای عجیب غریبی که منجر به تیکه تیکه شدن میشه قرار نگیرن ... انگار هنوز نفهمیدیم هرجا و با هرچی که هرجور باشیم وقتی اسم "آدم" وسط میاد باید قانونا عوض شه...
بنظرم یکی از بزرگترین رسالت های هر انسان اینه که بتونه با این خصلت های زشت درونش بجنگه و از شرشون خلاص شه. تا بلکه در نهایت یکمی آرامش پیدا کنه.
منم گاهی قفل می کنم راجع به این چیزا.. انگار هرکی نسبت بهش بی توجه بوده بیشتر موردلطف خدا قرار می گیره. جواب واقعی چیه نمی دونم
معادلات وقتی به خدا میرسن پیچیده تر میشن. ولی من کلا منظورم آدمها بودن. این داستان از جایی شروع میشه که همه آدمها این خصلت رو دارن یه ذره.. به طور کلی میشه گفت ما چیزی رو که در اختیار داشته باشیم دوست نداریم.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
کاملا موافق هستم که انسان زیاده خواه هست. یه چیزی هم میشه گفت اینکه ما چیزهایی که بعدا به دست میاریم، زمانش گذشته؛ مثه یه قهوه که دوست داری اما وقتی سرد شد دیگه دوستش نداری و نمی نوشی. به همین خاطر هست که میگم انتخاب محدود! زمان محدود! وقتی زمان یه چیزی گذشت دیگه به درد نمیخوره!
سلام.
اره خب من این قسمتشو قبول دارم. فایده نداره لباس آرزوهامون وقتی پوشیده بشه که دیگه برامون تنگ شده. یا آرزوهامون وقتی برآورده شن که تاریخ انقضاشون گذشته باشه.
برعکس بهش نگاه کنیم؟
خیلی چیز هایی که در اختیار داریم، به علت محدودیت انتخابی باب دلمون نیستن و چون چیزی که در اختیار داریم رو دوست نداریم، پس...
درست، من اسم همینو میذارم نمک نشناسی!
ولی حرف من اینه که این داستان حتی برای چیزهایی که ما بعدا هم بدست میاریم صدق میکنه. نمیتونیم اینو نپذیریم که انسان ذاتا زیاده خواهه، طمع داره، هرچقدرم خوب باشه باز یه مقدار کمی از حسادت توی وجودش هست..و خیلی خصلت هایی که نتیجتا باعث میشن انسان از اون چیزی که هست و داره خوشحال نباشه، و برعکس در صدد چیزهایی باشه یا حسرت چیزایی رو بخوره که ممکنه هیچوقت بدست نیاره..
مثل عروسکای پشت ویترین ...اول آرزوتن بعد از به دست اوردن چند روزی ذوقشو داری بعدش میفتن یه گوشه و بعد ترش باید شانس بیارن تا مورد ازمایشای عجیب غریبی که منجر به تیکه تیکه شدن میشه قرار نگیرن ...
انگار هنوز نفهمیدیم هرجا و با هرچی که هرجور باشیم وقتی اسم "آدم" وسط میاد باید قانونا عوض شه...
بنظرم یکی از بزرگترین رسالت های هر انسان اینه که بتونه با این خصلت های زشت درونش بجنگه و از شرشون خلاص شه. تا بلکه در نهایت یکمی آرامش پیدا کنه.
منم گاهی قفل می کنم راجع به این چیزا.. انگار هرکی نسبت بهش بی توجه بوده بیشتر موردلطف خدا قرار می گیره. جواب واقعی چیه نمی دونم
معادلات وقتی به خدا میرسن پیچیده تر میشن. ولی من کلا منظورم آدمها بودن. این داستان از جایی شروع میشه که همه آدمها این خصلت رو دارن یه ذره..
به طور کلی میشه گفت ما چیزی رو که در اختیار داشته باشیم دوست نداریم.