جنگل آسفالت
جنگل آسفالت

جنگل آسفالت

ده از فصل دوم

آره. من دوست داشتم. و بخاطر همین دوست داشتن با یه سری اخلاقات کنار میومدم. نه اینکه اوکی باشم باهاشون و اذیت نشم کلا... ولی بهرحال منم میفهمم هر آدمی نقاط ضعف و قوت و اخلاقای خوب و بد داره. اینکه به روت نمیاوردم دلیل بر اوکی بودنشون نبود. اتفاقا بعضی رفتارات خیلی ناراحتم میکرد. بعضیاشون دلم رو میشکست.. ولی چون دوست داشتم اصلا به روی خودم نمیاوردم. تو در تقابل چیکار میکردی؟ آها.. همین. دِ نشد!
منم تا یه جایی میتونم به روی خودم نیارم.. اینکه همیشه واسه تو کوتاه میومدم و همیشه باهات خوش اخلاق بودم دلیلش این نبود که زندگی سرخوشانه و شاد و بدون دردسری داشتم یا حالم همیشه خوب بود..میتونستی اینطوری برداشت کنی که برای خوشحال بودن من، وجود تو کافی بود... چون همه چیز به غیر تو میشد اولویت بعدیم. که خب گویا شما ذهنیتت چیز دیگه ای بود. مهم نیست بهرحال.
بازم من میپذیرم که هر آدمی اخلاقای خاص خودشو داره. فقط یه نکته ای هست اینجا که منم از اون مدلام که اجازه نمیدم اخلاقای خاص یه آدم کل روحمو زخمی کنه.. حتی اگه به قیمت پا گذاشتن روی دل خودم باشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد