جنگل آسفالت
جنگل آسفالت

جنگل آسفالت

پنجاه و چهار از فصل دوم

سینه‌ام می‌سوخت. از خواب پریدم. این‌روزها مدام توی سرم صدای نوتیفیکیشن اینستاگرام می‌شنوم. گاها تشخیص اینکه صدا از گوشی‌ام می‌آید یا توهم است برایم سخت می‌شود. گوشی‌رو چک می‌کنم. چیزی نیست! بیاد می‌آورم که اصلا منتظر پیام کسی نبودم.. نه که کلا نبودم.........ولی خب! چه می‌توان کرد! امیدوارم ذهنم هرچه زودتر این مسخره‌بازی‌ها را تمام کند. قطعا دیر یا زود به این‌هم عادت خواهم کرد، طوری که انگار از اول هم هیچ‌چیزی وجود نداشته. دلم برای وقت‌هایی که دوستم زنگ می‌زد و می‌گفت: «گوشــــــیتو چک کن!» تنگ شده. خیلی بی‌خیال بودم. حال خوب یا بدم ربطی به به حال خوب یا بد کَسِ دیگه ای نداشت.  همش منتظر شنیدن صدای نوتیفیکیشن گوشی نبودم. اصلـا به تخمم نبود دنیا و صد البته آدم‌ها! و نسبت به هیچ‌کس حس خاصی نداشتم. خلاصه که...دلم می‌خواد راحت بخوابم.

+ من، متاسفم اول برای ایران‌مون! بعد... متاسفم برای خودم.
نظرات 1 + ارسال نظر
بازنشسته ی بیکار پنج‌شنبه 28 مرداد 1400 ساعت 09:19

ولکن
غم نخور
پیر می شی
نوحه ی عصر ما این بود
در کربلا آب نبود
پپسی کولا بود
شیشه ش سفید و خودش سیاه بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد