وقتی یه سفارشی رو میگیرم تا وقتی کارو تموم کنم و تحویل بدم دهنم سرویس میشه. مخصوصا وقتی طرف آشنا باشه، یا اینکه پول خوبی بخواد برای کارش پرداخت کنه. چون اونوقت هم توقع اون بالا میره. هم من وجدان درد میگیرم که حتما یه کاری تحویلش بدم که ارزش پولی که میپردازه رو داشته باشه. امروز من 4-5 ساعت درگیر کاری بودم که توقع داشتم نهایت 1 ساعت و نیم زمان میبره.. خودمو جروندم آخرشم نشد اونچیزی که توقع داشتم. حالا بدبختی اینجاست قول دادم فردا کل کاراشو تحویل بدم...
یکی بایدباشه که بتونه این تراژدی محض رو به یه کمدی ناب تبدیل کنه.
شاد زندگی کردن یه انتخاب نیست. خوب رفتار کردن به خیلی چیزا بستگی داره. خوشحال بودن با خواستن میسر نمیشه. خندیدن زورکی آدمو افسرده تر خواهد کرد. لبخندهای فیک آدمو غم انگیز تر میکنن. خوشبختی رو همینطوری ساده نمیشه حسش کرد. همینکه بخوای نمیتونی خوشحال باشی.
حق بده که افسرده باشم. حق بده کی بی حوصله باشم. بهم حق بده اگه نداشته هام باعث پرخاشگریم میشه گاهی. دنیا خیلی نامرده. زندگی بی رحمِ... پاییز کشنده ست...
هرچقدرم که به عنوان یه شخص سالم اندیش باشم. باید اقرار کنم که یه پسرم. و از اونجایی که جوهر مردانگی درم وجود داره گاها فکرایی به ذهنم خطور میکنه که در نوع خودش(!) خیلی جالب و مضحک و خنده داره و باحاله... :))) میدونید که چی میگم؟ خخخخ
من یکی از اون آدمایی هستم که همه ی آهنگای تیلور سوئیفت رو با گوش جان گوش کردم و واقعا لذت بردم از همه شون. اما این آلبومه یجوریه.. دیگه شبیه اون قبلیا نیست انگار :(
تازه توی یکی از آهنگاشم خودش میگه که:
old taylor cant come to the phone right now. cuz she is dead
+برم دِ(!) ویکند گوش کنم فعلا!
یکی از چیزای شگفت انگیزی که راجع به آدم ها وجود داره اینه که از فولاد سخت تر و از شیشه شکستنی تر هستن. جالب است!
یه زمانی بود آب و هوا تاثیر میذاشت رو حال و احوالم، الان ولی انگار حال و هوام تاثیر میذاره رو آب و هوا..
خلاف قانون، خلاف اخلاق..خلاف قانون، خلاف اخلاق. خلاف قانون، خلاف اخلاق. خلاف قانون، خلاف اخلاق. خلاف قانون. خلاف اخلاق.
بیا بشکن روایت رو ، تو نقش تازه وارد شو
کجای نقطه پایان می خوای تو فال من باشی؟
نخواستم بگذرم از تو ، که تو دنبال من باشی!
فقط یک پلک با من باش، نمی خوام از کسی کم شی
ازت تصویر می گیرم، که رویای یه قرن ام شی
فقط یک پلک با من باش، بگم سرتاسرش بودی
به قلبم حمله کن یک بار، بگم تا آخرش بودی
اگه قلبت یه جا دیگه ست
با چشمات صحنه سازی کن
اگه گیری نمی تونی
توی دو نقش بازی کن
نمی شی عشق ثابت
پس بیا و اتفاقی باش
یه فصلو که نمی مونی
تو یک لحظه اقاقی باش
نمیشه با تو که خوبی
به ظاهر هم کمی بد شد
به آدمهای شهرت هم
علاقه مند باید شد
+ repeat
من آدم دروغگویی نیستم در کل. مخصوصا وقتی با دروغ گفتن بدونم ضرری به کسی وارد میشه.. هرچند گاهی اوقات پیش میاد که راست نگم، اونم بیشتر در مواقعی که موضوع شخصا به خودم مربوط باشه. بعنوان مثل هفته گذشته یکی از دوستام ازم پرسید خونتون رو عوض کردید، کجا رفتید؟ و من به دروغ گفتم که فلان جا! نخواستم توضیح بدم بهش که اره، به خاطر گندی که بالا اوردیم قراره خونه خودمون رو بفروشیم، یا با قیمت خوبی بدیم رهن، و خودمون چون پول نداشتیم اومدیم پایین شهر یه خونه با پول پیش کم اجاره کردیم. نخواستم بفهمه توی چه اوضاع بدی قرار داریم. اما بعدش خیلی فکر کردم که چرا برام مهمه که اون نفهمه واقعیت چیه؟ چی وادارم کرد که بهش دروغ بگم راجع به این قضیه؟!
تنها یه دلیل داشت. اونم این بود که میدونستم اگه واقعیت رو بفهمه نه تنها ناراحت نمیشه بلکه ته دلش خوشحال هم میشه. آره داستان غم انگیزیه بفهمی اونایی که دورتن، اونایی که چند ساله دوستتن، اونایی که کلی وقت گذروندی باهاشون، کلی خوش گذروندی کنارشون..........بگذریم!
دقیقا چند روز بعد این اتفاق با رسم شکل برام افتاد. چند تای دیگه از دوستام که فکر میکردم واقعی ترن(!) وقتی واقعیت رو فهمیدن اصن نتونستن جلوی خوشحالی خودشون رو بگیرن. . واقعا ضایع بود. خیلی حس بدی پیدا کردم اون روز. نه بخاطر اوضاع ناجوری که درگیرش بودم، بیشتر بخاطر اینکه دیدم، و حس کردم که اونا از وضعیتی که برای من پیش اومده خوشحالن. اصلا تصورش رو نداشتم.
خلاصه گذشت.. روزای بدی گذشت.
حالا
من امروز آمادگیشو دارم توی چادر هم زندگی کنم، و واقعا به تخمم نیست کدوم یکی از دوستام، چه اندازه از این قضیه خوشحال میشه. برای خودم قانون جدیدی تصویب کردم که اصلا دیگه دروغ نگم. هیچ کجا و توی هیچ شرایطی... مخصوصا وقتایی که برای حفظ پرستیژ باشه..البته مادرم از این قانون مستثناست. برای خوشحالی مادرم، از هیچ دروغی دریغ نمیکنم.