-
ده از فصل دوم
شنبه 4 اردیبهشت 1400 06:28
آره. من دوست داشتم. و بخاطر همین دوست داشتن با یه سری اخلاقات کنار میومدم. نه اینکه اوکی باشم باهاشون و اذیت نشم کلا... ولی بهرحال منم میفهمم هر آدمی نقاط ضعف و قوت و اخلاقای خوب و بد داره. اینکه به روت نمیاوردم دلیل بر اوکی بودنشون نبود. اتفاقا بعضی رفتارات خیلی ناراحتم میکرد. بعضیاشون دلم رو میشکست.. ولی چون دوست...
-
نه از فصل دوم
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1400 13:30
من بلدم زخمایی که میخورم رو تسکین بدم. ممکنه یکم طول بکشه.. ممکنه یه چند وقتی رو با ناراحتی بگذرونم.. ولی ته تهش باز خوب میشم.
-
هشت از فصل دوم
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1400 04:58
پلی لیست ساند کلود اگه دارید لینکشو مرحمت کنید.
-
هفت از فصل دوم
سهشنبه 31 فروردین 1400 00:50
ارتباط با آدمها یکی از چالش برانگیز ترین و مهم ترین مسائل زندگی هر آدمیه.. و بنظرم ما باید از سنین پایین تر راجع به این مسئله خوب آموزش ببینیم و یه سری چیزا و مهارت ها یاد بگیریم که به وقتش مثل خر تو گل گیر نکنیم :|
-
شِش از فصل دوم
دوشنبه 30 فروردین 1400 07:27
بعد از مدت ها همینطوری الکی اومدم چندتا وبلاگ رندوم رو پیدا کردم و نگاهی بهشون انداختم... سطح محتوای وبلاگ ها به نسبت گذشته خیلی نزول پیدا کرده.. ولی هنوزم توشون نویسنده های قوی، یا نوشته هایی که ارزش خوندن داشته باشن پیدا میشه.
-
پنج از فصل دوم
یکشنبه 29 فروردین 1400 20:05
موقع پیاز سرخ کردن همش تو فکرم بود. صداش. قیافه ش. دستاش. حرفاش رفتاراش. کارهاش. چه بلایی سر من اومده؟ اون چیکار کرد با من؟ خودم دارم اور ری اکت میکنم؟ یا واقعا داستانی بود؟ بعضا وقتا فکر میکنم نکنه از اولشم اصلا مهم نبودم؟ چطور میتونست توی بعضی مسائلی که واسه من مهمن اونقدر خونسرد باشه؟ اصلا چرا اینا برام مهمن؟ مگه...
-
چهار از فصل دوم
دوشنبه 23 فروردین 1400 10:14
روزهای تکراری بشدت ترسناکن و خیلی زشته زمان بگذره و پیشرفتی نکنی.. ولی من استاد گیر کردن تو این حلقه هام. و میدونی هرچقدر بیشتر تلاش میکنم بزنم بیرون بیشتر گیر میفتم توش.. یه وضعیتی که بیا و ببین..
-
سه از فصل دوم
دوشنبه 9 فروردین 1400 09:23
کل برنامه م واسه سال جدید اینه: کلا کارهایی رو انجام بدم که ته سال چهارصد عزت نفس بیشتری داشته باشم نسبت به الان.. عزت نفس میخوام فقط عزززززززززززززززت نفسسسسس
-
دو از فصل دوم
یکشنبه 8 فروردین 1400 15:23
من آدم حسودی نبودم.از چیزایی که داشتم راضی بودم. توی دنیای خودم بودم و بد نمیگذشت.. اون دختره چیکار کرده باهام که اینقدر حسادتم زده بالا؟ الان چند روزیه بدجوری رفته رو مخم.. نه اینکه احساس خاصی بهش داشته باشماا. نه مسئله این نیست.. ولی حتی به وسایل اتاقشم داره حسودیم میشه.. امیدوارم که همش یه حس گذرای چند روزه باشه.
-
یک از فصل دوم
یکشنبه 8 فروردین 1400 08:44
تا یه جایی میتونی به زندگیت برینی، بعدش باید توی ریدنات زندگی کنی
-
نامه ها
یکشنبه 4 خرداد 1399 10:28
البته که همیشه دلم میخواست ببنمش. اینکه یه آدم رو کاملا بشناسی ولی ندیده باشیش مختص این دنیای رمزآلود وبلاگ نویسیه. وقتی داشتم آماده میشدم همش به این فکر میکردم که چقدر این لحظه ها غیرطبیعی هستن. انگار که من هیچوقت توقع نداشتم یه روزی به واقعیت تبدیل بشن. بعنوان یه پسر چه حسی میتونی به دختری داشته باشی که خوب میشناسیش...
-
شت
پنجشنبه 28 آذر 1398 03:00
شت شت و بازم شت..
-
دیر شروع کردن بهتر از هرگز شروع کردنه؟ هوم؟
سهشنبه 12 آذر 1398 13:02
بهرحال! یه کارایی رو شروع کردم!
-
اوکس توسین
یکشنبه 3 آذر 1398 06:48
من شبیه آدمی ام که سالهاست اوکس توسین توی بدنش ترشح نشده. من آدمی ام که سالهاست اوکس توسین توی بدنش ترشح نشده. من شبیه آدمی ام که سالهاست اوکس توسین توی بدنش ترشح نشده. من آدمی ام که سالهاست اوکس توسین توی بدنش ترشح نشده. من شبیه آدمی ام که سالهاست اوکس توسین توی بدنش ترشح نشده. من آدمی ام که سالهاست اوکس توسین توی...
-
یه شوخی زشت
یکشنبه 3 آذر 1398 02:37
حرف تازه ای ندارم. دارم سعی میکنم با مسائل و درگیری های ذهنیم کنار بیام. یه چیزی که خیلی رو مخم رفته همین وبلاگه.. توی این چند روز چاره ای نداشتم که مدت زیادی رو اینجا سپری کنم و راستش بدتر از اون چیزیه که فکرشو میکردم. دیگه دوست ندارم چیزی بنویسم و پست کنم. چون واقعا نمیتونم حرفی که دلم میخواد رو بزنم.. به طرز مسخره...
-
استاد مخالف لنگ به هوا
شنبه 2 آذر 1398 03:31
واقعیت اینه که بشدت دلم گرفته.. خیلی ناراحتم. دیشب یه پست بلند بالا نوشته بودم..ولی منتشر نکردم. دوست نداشتم اینارو بیان کنم ولی دلم از خیلیا پره..واقعا فکر نمیکردم بعضیا تا این حد خنثی باشن. فقط توی خوزستان نزدیک به شصت نفر کشته شدن. چطور ممکنه در همچین روزهایی خیلی ها بی تفاوت همچنان به روند زندگی عادی شون ادامه...
-
جنگل
جمعه 1 آذر 1398 03:46
جنگل شده بود این شهر با منظره های بکر یک جنگل خر تو خر علامه و روشن فکر دنیای بدون در دنیای پر از بن بست دنیای فقط در خواب دنیای سراپا مست از دهکده ی خونین از حمله آپاچی یک کوه جسد ماندو یک مشت تماشاچی که سوختو ساکت ماند با فاجعه بار آمد هی فصل زمستان شد هی گفت بهار آمد دندان به جگر دادو آرام لبش را دوخت با پای خودش...
-
از میان شعله ها
پنجشنبه 30 آبان 1398 11:57
خورشید دوباره طلوع خواهد کرد در سرزمین تاریکی ها شیطان خوشحال از بوی ترس ماست اما با دروغ نمیتوان جلوی نور ایستاد وقتی دنیا داخل شعله ها افتاد ما دوباره به پا میخیزیم بگذار هرج و مرج بیاید، این پایان ما نخواهد بود بدون شک دنیایی تازه از درونش آغاز می شود و ما روشنایی چراغی که روشن کرده ایم را می بینیم وقتی که طوفان...
-
شب و خون
پنجشنبه 30 آبان 1398 04:04
ساعت های کشنده ای رو گذروندم. من توی وضعیت عادی هم خیلی آدم خوشحالی نیستم. کافیه یه موضوعی درمیون باشه و بشینم یه گوشه و بیشتر فکر کنم.. راحت میتونم خودمو تا مرز دیوونگی برسونم. این قضیه هم چیزی نیست که بتونم باهاش کنار بیام.. در کل هرچقدر بیشتر فکر میکنم بیشتر حالم میگیره. واقعیت واقعا دیگه برام قابل تحمل نیست. هیچ...
-
خیلی قشنگ و عالی
چهارشنبه 29 آبان 1398 04:34
خیلی عصبانی ام و خیلی خودخوری میکنم. مامان و برادر بزرگه رو هم دیگه عاصی کردم. خیلی سعی میکنن حرف هایی بزنن که آرومم کنن ولی خودشون خبر ندارن یکی از این چیزایی که داره منو آزار میده همین بی تفاوتیه ست.. که من واقعا نمیدونم چطوری و با چه سرنگی توی خون این مردم ازجمله خانواده خودم تزریق شده. اصلا انگار نه انگار..خیلی...
-
ننگ است و ننگ؛ شرم است و شرم
دوشنبه 27 آبان 1398 22:36
اینکه مجبورم بعد از مدتها صرفا از روی اجبار اینجا بیام و سعی کنم ارتباطی با دنیای مجازی برقرار کنم به هیچوجه برام خوشایند نیست. معتقدم اگر بخاطر بی عرضه گی خودم و تمام این مردم نبود هیچوقت کار به اینجا نمیرسید که این حکومت مستبد برای سرکوب اعتراضات مسالمت آمیز دست به هر کاری بزنه. در این حکومت مردم تا وقتی خوب و شریف...
-
شل کن عزیزم
شنبه 29 تیر 1398 02:28
یکی از نقطه ضعف هایی که میشه گفت درون وجود همه انسان ها هست اینه که همه شون به سختی و با مقاومت بسیار واقعیتی که برخلاف میلشون باشه رو میپذیرن.
-
نیر
دوشنبه 13 خرداد 1398 15:32
دوست عزیز من، نیر جان سلام. سالهای زیادی ست که مثل یه موهبت بزرگ در زندگی من حضور داشتی. من سرشار از خاکستری بودم و تو سرشار از آبی و سبز و نارجی ها.. تو تنها موهبتی بودی که به زندگی خاکستری من رنگ میداد.حرف زدن با تو -هرچند کم و کوتاه- مهمترین و شیرین ترین اتفاقی بود که میتوانست من را از دست آن روزهای سرد و بی روح...
-
ساده و پیچیده
دوشنبه 13 خرداد 1398 01:07
وقتی کسی میگه عاشق گربه ست. مشخصا یعنی گربه هارو دوست داره و بهشون عشق میورزه. ولی اگه کسی گفت عاشق جوجه ست. یا عاشق ماهیه. دیگه منظورش عشق ورزیدن نیست..یعنی از خوردنشون لذت میبره. توی زبان ما خیلی بیشتر از اینکه خود کلمات مهم باشن منظور مهمه. حتی اگه همه راستگو بودن بازم نمیشد آدمهارو براساس حرف هایی که میزنن شناخت..
-
ای بابا
شنبه 11 خرداد 1398 15:21
فرقی نمیکنه ماشینی که بهش تکیه دادی و منتظر کسی هستی پراید باشه یا لامبورگینی.. وقتی صاحبش برسه یه حس غرور و افتخار بهش دست میده که گویا وصف شدنی نیست.
-
نجات دهنده مرده است
سهشنبه 10 اردیبهشت 1398 23:08
فکر کردن و به نتیجه ای نرسیدن خوراک هر روز و هرشبمه. فکر کردنای من همیشه منتهی میشن به یه مرداب تاریک سرد و پر از وحشت. به خودم که میام وسط مردابم. دست و پا میزنم. میمیرم. این تجربه ها تمومی ندارن هیچوقت. تو واقعیت روزهای بد زیادی رو گذروندم. تو ذهنم روزای بدتر..بی دلیل نیست که از آدمها فاصله میگیرم. بی دلیل نیست که...
-
بوی ماه فروردین
پنجشنبه 1 فروردین 1398 02:47
عیده.. هه. چه جک قشنگی! نود و هفت از تخمی ترین سالهای زندگیم بود. و به حدی افتضاح بود که بعید میدونم 98 بتونه حتی ذره ای شبیه به نود و هفت باشه. مشکلات بسیاری رو پشت سر گذاشتم... وقاعدتا از این به بعد باید همه چیز بهتر بشه. تلاش بیشتری باید بکنم. باید امیدوار باشم. و ببینیم چی میشه دیگه.
-
فی البداهه وار
یکشنبه 21 بهمن 1397 02:47
من آدم فی البداهه ای نبودم. نیستم و نخواهم بود. برای فی البداهه ترین کارها هم زمان لازم دارم.
-
نگم برات
شنبه 6 بهمن 1397 18:13
گاه گداری باید بیام اینجا در حد دو کلمه ام که شده از زندگی گوهیم بنویسم. راستش اوضاع هیچ خوب نیست. wasted ام در حد تیم ملی. توی این گوه بازاری سع میکنیم بگذرونیم فع لا.
-
27
شنبه 22 دی 1397 03:30
اهم اهم. 27 ساله شدم. و خیلی دوست ندارم راجع به جزئیاتش صحبت کنم. 26 سالگیم بدون شک پر از تجربه های سخت بود. یه دوره خیلی طولانی رو درگیر یه سری اتفاقات سخت بودم. اتفاقات سیاهی که در مقایسه با هر اتفاقی بدی بدتر بود. و خداروشکر اون دوره گذشت و تموم شد رفت. حالا با اینکه مشکلات دیگه فراوان هستن ولی خب در مقایسه با اونی...